http://mehrangoli64.ParsiBlog.com | ||
خدایا گرزارم در تو زاریدن خوش است [ شنبه 91/5/7 ] [ 10:3 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟ گفت: دارم میمیرم گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم می میرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی کرد
با خودم می گفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار می کردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمی کردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که می دیدم از ته دل شاد می شدم و دعا می کردم
گدا که می دیدم از ته دل غصه می خوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک می کردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی می کردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو
قبول می کنه؟
گفتم: بله، اونجور که می دونم و به نظرم می رسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون
واسه خدا عزیزه آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت می رفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه
بیماریت چیه؟ گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟ گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:
نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد. [ چهارشنبه 91/5/4 ] [ 9:3 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
دنیا خیلی زیباتر خواهد شد اگر بیاموزیم: [ دوشنبه 91/5/2 ] [ 10:25 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن
[ دوشنبه 91/5/2 ] [ 10:0 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 9:52 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است [ یکشنبه 91/5/1 ] [ 9:48 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
تلنگر!
خدایا طالب تلنگرم! طالب تلنگری از پس این خماری و خواب الودگی!تا هوشیار شوم!
خدایا طالب تلنگرم! تلنگری که مرا به فکر فرو برد و روحم را نشگون گیرد!!
خدایا طالب تلنگرم! نه تلنگری از جنس مرگِ اطرافیان! تا بواسطه آن زودگذر بودن دنیا را حس کنم! نه! می خواهم همه زنده باشند ولی من تلنگر خورده باشم!
خدایا طالب تلنگرم! نه تلنگری از جنس بیماری و مریضی که مرا ناتوان سازد تا حقارت خودم را در برابر عظمتت حس کنم! نه! می خواهم سالم و تندرست باشم اما چشمم بینا شده باشد و در برابر بزرگیت همواره خاضع باشد!
خدایا طالب تلنگرم! نه تلنگری از جنس ناکامی و شکست در زندگی! که مرا از کوه غرور ناشی از موفقیتهای بسیار به زیر کشد و احساس نیاز دائمی به قدرتت را در من زنده کند! نه! می خواهم همواره کامیاب و پیروز باشم ولی در عین حال؛ دلم هم زنده شود و فقط متوجه به سوی تو باشد!
خدایا طالب تلنگرم! تلنگری که در آن درد نباشد، زجر نباشد؛ سرافکندگی پیش دیگران در آن نباشد!
خدایا طالب تلنگری هستم که مرا سرمست از نعمتی کند! نعمتی که هرچه از خودم بپرسم :برای چی؟! مگر من چه کار خوبی کرده ام؟! اما پاسخی برایش نیابم!!
خدایا طالب تلنگری هستم که سرشار از قرب باشد! سرشار از اشک و حضور باشد! بترسم و از خودم سوال کنم: نکند این مکر خدا باشد؟!! نکند بواسطه گناهانی بر من مکر گرفته باشد و مرا به عبادتهای توخالی دلخوش کرده باشد؟! اما جز آه و حسرت پاسخی برایش نیابم!
خدایا طالب تلنگری هستم که مرا سربلند کند! مرا آنقدر پیش مردم بالا ببرد و همه را انگشت به دهن کند!که باز از خود سوال کنم: خدایا برای چی؟! آخر من که هیچ کار برجسته ای انجام نداده ام که مستوجب این بزرگی و عزت باشم؟! مگر آنکه خدا دعای دلسوخته ای را برای من مستجاب کرده باشد؟! پس آن شخص بزرگوار کیست که در حق من دعا می کند؟!
خدایا طالب تلنگرم! خیلی هم با تو اما و اگر می کنم و شرط و شروط می گذارم که نشانه ی صدق دعوی من است! نشانه ی شدت نیاز من به تلنگر است! تو خوب می دانی که محتاجم! محتاجم به تلنگر!
خدایا طالب تلنگرم! شوری بده! شربتی بچشان! اتش عشقی را بیافروز! گوشه ای از حقایق عالم ملکوتت را برایم فاش ساز! راهی را نشانم بده! بی زحمت کمی هم هُلم بده!!! تا تکانی بخورم و بسوی آن راه حرکت کنم!
خدایا باز می گویم طالب تلنگرم! طلبم بده! طالبم گردان! حرکتم بده! خودت هم مرا به مقصد برسان!(هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن) [ جمعه 91/4/23 ] [ 7:4 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
آنکمردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند. [ دوشنبه 91/4/19 ] [ 8:12 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. [ دوشنبه 91/4/12 ] [ 9:12 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، [ دوشنبه 91/4/12 ] [ 9:3 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |